۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۴, شنبه

از اين خشم

در خَشم خود

در خَشم از خود

در خَشم

از پای در آمد

معما

معمّای ست

نهفته دررمزی دگر

رمزی ست

نهفته در درکی کهن

درکی ست

سرشتۀ عشقی دگر

عشقی ست

فکنده بر جانی شِکن

جانی ست

نهفته در رازی به فن

رازی ست

معمّا ئی چو من

معما-دلتا امگا



معمائی
نهفته در رمزی به فن

رمزی
نهفته در رازی کهن

رازی
سرشته ازعشقی دگر

عشقی
فکنده بر جانی شِکن

جانی
نهفته در حَجمی دگر

حجمی
یکی عشقی کُهن

عشقی
در این راز نِگر

رازی
معمّائی چو من

وصل


به پیمانه ای خوردم این جام
که هرگز نخواهد رفتم از یاد

چون جذب دو ذرّه:
ضِد و اَضداد

خورشیدی نهان بود
در جشن بنیاد
در جمع عُشاق

استدلال


این دلیل آن بود
آن دلیل این بود

بود هر آنچه نبود
یا آنچنا نکه بود
نبود

یا بود هر آنچه نبود
یا آنچنا نکه باید بود
نبود

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه

پُل

به پُل فکر میکنم

به پُلی عظیم

که شهرها را به هم نزدیک میسازد

که مردُ مان را به یکدیگر نزدیک میسازد

پُلی با شکوه

که وصل میکند

که نه فصل میکند

که نزدیک میسازد

قلبهای ما را

که راهها را در یکدیگر اِدقام میکند

پُلی

که زندگی را ترانه میخواند

پُلی چنین عظیم

با شکوه

با وقار

که دستان ما را

صمیمانه

به یکدیگر نزدیک میسازد

پُلی که خط نگاه مرا

به تو میرساند

پُلی بین

من

و تو

۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

حضور



چونان نهالی

بوی تو

در دهان من سبز میشود

ـ هنگام که میآئی


چونان فولادی

قلب من

از نگاه تو آب میشود

ـ هنگام که میروی