۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

حضور



چونان نهالی

بوی تو

در دهان من سبز میشود

ـ هنگام که میآئی


چونان فولادی

قلب من

از نگاه تو آب میشود

ـ هنگام که میروی

عاشقانه


صبح

از روزنه های تنهائی چشمانت

بر سرخی آفتاب گونه قلبت بوسه ای زد

و طبالان کوچک

زنجیرۀ آبشاروار عشق را

درمعبد پستا نهایت سرودی دیگرگونه

ترانه کردند

صبح

با تو آغاز میشود

چُنانکه می آئی

و در خاطره ها

عطرحیات را

که از شقایقِِ گیسوانت رها می کنی

دانه می بندی

چُنانکه می روی