صبح
از روزنه های تنهائی چشمانت
بر سرخی آفتاب گونه قلبت بوسه ای زد
و طبالان کوچک
زنجیرۀ آبشاروار عشق را
درمعبد پستا نهایت سرودی دیگرگونه
ترانه کردند
صبح
با تو آغاز میشود
چُنانکه می آئی
و در خاطره ها
عطرحیات را
که از شقایقِِ گیسوانت رها می کنی
دانه می بندی
چُنانکه می روی